نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام

...امیرمومنان علیه السلام پس از بازگشت بنابر توصیه ی پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در خانه نشست و به جمع آوری قرآن مشغول گردید...




مقدمات هجوم

یکی از کارهایی که دشمنان امیرمومنان علیه السلام پیوسته با آن مخالفت کرده و علیه آن کارشکنی می نمودند،مسئله ی جانشینی آن حضرت بوده است؛آنان با یکدیگر هم پیمان شدند تا امامت علی علیه السلام را نپذیرند و بدان تن ندهند.

با وجود آن که پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم آنان را به همراهی با لشکر اسامه بن زید فرمان داده بودند-تا هنگام وفات آن حضرت در مدینه نباشند-لیکن عایشه آنها را از حال پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم خبردار کرد،وآنها از نیمه ی راه بازگشتند و با تدبیر عایشه،ابوبکر در محراب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برای اقامه ی نماز صبح ایستاد و این در حالی بود که پیامبرصلی الله علیه و آله و سلماز شدت بیماری در مسجد حاضر نشده بودند؛لیکن بلال بی درنگ آن حضرت را با خبر ساخت و پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم با زحمت بسیار خود را به مسجد رساند و ابوبکر را از محراب بیرون کشید و خود به اقامه ی نماز جماعت پرداخت.

هنگامی که آن حضرت به خانه بازگشت،آنان را احضار نموده و بر کارشان توبیخ نموده و سپس-در اثر خستگی و بیماری-از هوش رفت و چون به هوش آمد،می خواست نوشتاری درباره ی امامت امیرمومنانعلیه السلام بنگارد، تا از گمراهی مردم جلو گیری شود؛لیکن عمر-که از این مطلب سخت ناراحت شده بود-به بهانه ی آن که قران برای ما کافی است،از این کار جلوگیری نمود و گروهی-در حضور پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم-به تایید وی پرداختند.

دیگر از دسیسه های او انکار وفات پیامبرصلی الله علیه و آله وسلمبود.عمر پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم به منظور آن که برای خلافت کاری صورت نگیرد،صریحاً رحلت آن حضرت را انکار نمود؛مردم نیز در پی این ترفند در حیرت و شگفتی فرو رفتند.ابوبکر-که درآن هنگام در حوالی مدینه به سر می برد-چون به جمع آنان پیوست،آیاتی از قرآن را که بر وفات پیامبرصلی الله علیه آله وسلم اشاره می کند،تلاوت نمود و پس از آن بدن مطهر رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم را به مقصد سقیفه بنی ساعده رها کردند.

آنان که امیرمومنانعلیه السلام را سرگرم تجهیز پیکر پاک پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و بنی هاشم را به عزای آن حضرت مشغول می دیدند،فرصت را غنیمت جسته و در سایه بان بنی ساعده به کشمکش درباره ی مسئله ی خلافت پرداختند.

مهاجرین و انصار هر یک به حسن سابقه ی خود در یاری دین اسلام اشاره می کردند و خود را لایق این مقام می شمردند.اختلاف به گونه ای شدت یافت که یکدیگر را تهدید می کردند و نشانه های درگیری خونین پدیدار شد.

بنابر گفته ی طبری-مورخ و نویسنده ی بنام اهل سنت-در همان مجلس انصار یا برخی از آنان گفتند:ما با کسی جز علی علیه السلام بیعت نخواهیم کرد.

عمر و ابوبکر با اشاره به این نکته که ما از خاندان پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم

هستیم،خود را سزاوار این کرسی دانسته و همراه ابوعبیده هریک به دیگری این مقام را پیشکش می نمودند و می گفتند:می بایست تو خلیفه شوی!

سرانجام چندی با ابوبکر بیعت کرده و گروهی نیز با پیروی از آنان دست ابوبکر را به نشان بیعت فشردند.یکی از مهمترین مخالفان خلافت ابوبکر سعد بن عباده-رئیس قبیله ی خزرج-بود،که گفت:اگر جن و انس به کمک شما آیند،هرگز با شما بیعت نخواهم کرد.


بیعت اجباری

پس ازآن،عمر با گروهی از اعراب و صحرا نشینان-چوب به دست!-به راه افتاد و با زور از مردم بیعت می گرفت؛آنها را که در خانه پنهان شده بودند،از خانه بیرون کشیده و مجبور به بیعت می نمود.

در صحیح بخاری-که مهم ترین کتاب روایی اهل سنت است-اشاره ای از عایشه به این مطلب آمده است،او پس از بیان حکایت سقیفه می گوید: (لَقَد خَوَّفَ عُمَرُ النّاسَ،وَ اِنَّ فِیهِم لَنِفاقاً،فَرَدَّهُمُ اللهُ بذلِک.)

عمر مردم را تهدید کرده و ترسانید؛در غیر این صورت در میان آنها دورویی بود و خداوند به واسطه ی تهدید عمر مردم را از دورویی و نفاق بازگرداند!


مخالفت با ابوبکر

برخی افراد در ضمن سخنان و اشعاری مخالفت خویش را با خلافت ابوبکر

بیان داشته و بزرگانی از مهاجرین و انصار به امیرمومنانعلیه السلام پیوستند.

بسیاری از اهل سنت می گویند:امیرمومنانعلیه السلام تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد.

روزی ابوبکر بر منبر بالا رفت، گروهی از مخالفان مقابل او بلند شده و بر

ویاعتراض کردند ؛ او بر فراز منبر بر عدم صلاحیت خویش اعتراف کرد و گفت:

(وُلِّیتُکُم وَلستُ بِخَیرِکُم،أقیلوُنی أقیلوُنی.)

اگر چه امور شما بر عهده من قرار گرفته است ،لیکن من بهترین شما نیستم ؛بیعت خود را باز گیرید .

سپس وی از منبر به زیر آمد.

اما سه روز بعد ، خالدبن ولید و سالم و معاذ بن جبل با چهار هزار شمشیر به دست-به فرمانذهی عمر-وارد مسجد شدند واعتراض کنندگان را به قتل تهدید نمودند.

برخی از بیعت با ابوبکر پشیمان شده و یکدیگر را نکوهش میکردند.گروهی نیز تصمیم به بر کناری وی گرفته بودند. در این میان افرادی نزد امیر مومنان علیه السلام آمدندوگفتند:برای بیعت با شما آماده ایم؛زیرا شنیدیم پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در باره شما در غدیر خم چه فرمود.

امیر مومنان علیه السلام فرمود:صبگاهان سرها را بتراشید ونزد من آیید. لیکن روز بعد کسی جز سلمان وابوذر و مقداد وزبیر حاضر به چنین کاری نشد.


اولین یورش به خانه ی وحی

بنابر سفارش پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله وسلم امیر مومنان علیه السلام پس از تجهیز ودفن آن حضرت در منزل خود عزلت گزید. گروهی از بنی هاشم ومهاجرین وانصار به همراه عباس وزبیر ومقداد و...- که از بیعت با ابوبکر نا راضی بودند- به منظورمخالفت با وی نزد آن امام- سلام الله علیه-جمع شدند. آنان میخواستند با امیر مومنان علیه السلام بیعت کنند.

عمر همراه گروهی نزد آنان رفت وگفت:

میبایست با ابوبکر بیعت کنید؛زیرا مردم با او بیعت کرده اند.وی سپس این افراد رابه اجبارنزد ابوبکر برد و پس از تهدید به قتل از آنان به اکراه بیعت گرفت.لیکن امیر مومنان علیه السلام فرمود:

خلافت مقامی است که من سزاوار آنم و شما بایستی با من بیعت کنید؛ادعای شما ان است که از نزدیکان پیامبرصلی الله علیه واله و سلم هستید،پس چرا حق ما اهل بیت را غصب میکنید؟ من بر شما همان حجتی را اقامه میکنم که شما به انصار گفته اید؛گذشته از این که من وصی پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم و وزیر اوو منبع اسرار و دانش اویم؛منم صدیق اکبرو اولین کسی که به وی ایمان آورد واو را تصدیق نمود.

در امتحان الهی-هنگام جهاد با مشرکان- از همه بهتر ودر شناخت کتاب و سنت از همگان بالاتر و در فقاهت دین والاتر و در دور اندیشی از همه ی شما داناترم.زبان من از شما گویا تر و دل من از همه محکم تر است؛ پس چرا با من در خلافت نزاع میکنید و به چه علت خود را سزاوار این مقام میدانید؟!

اگر از خداوند ترسی در دل دارید، راه انصاف طی کنید؛ و گرنه بپذیرید که دانسته در حق من ستم میکنید.

عمر گفت:تو را رها نمی کنم تا بیعت کنی! چه بخواهی وچه نخواهی.

امیر مومنان علیه السلام فرمود:

شیری می دوشی که نصف آن را برای خود برداری؛امروز کار را برای ابوبکر محکم می سازی تا فردا تو را خلیفه گرداند،به خدا سوگند!سخنت را نمی پذیرم و با او بیعت نخواهم کرد.

ابو عبیده بن جراح گفت:عمو زاده! ما که فضیلتهای تو را انکار نمی کنیم ،لیک تو جوان هستی و اینان بزرگان وسالخوردگان قومند و بهتر میتوانند امور را اداره کنند؛مردم نیز با او بیعت کرده اند.با او بیعت نما! اگر زنده بودی، تورا نیز خلیفه خواهند کرد.

آن حضرت فرمود:

ای مهاجران و ای انصار! از خدا بهراسید و عهد و پیمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را در باره ی خلافت من به فراموشی مسپارید؛اهل بیت-علیهم السلام-را از حقوقشان محروم مسازید.خداوند چنین حکم فرموده است وپیامبرصلی الله علیه و آله وسلم نیز به شما اعلام داشت.شما نیز می دانید که ما اهل بیت سزاوار خلافتیم نه شما!

بشیر بن سعد انصاری- که زمینه ی کار را برای ابوبکر آماده کرده بود-و جمعی ازانصار گفتند:

اگر انصار قبل از بیعت با ابوبکر این سخن را از تو شنیده بودند، همگی با تو بیعت می کردند.

امیر مومنان علیه السلام فرمود:

شما می گویید:من بدن پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم را بر زمین گذاشته و به خاک نسپارم و در باره ی خلافت بستیزم؟!!

بیعت با من قبل از ابوبکر و در حضور پیامبرصلی الله و علیه و آله و سلم و به فرمان خداوند تحقق یافت؛آیا او(ابوبکر) با من بیعت نکرد؟ چرا ابوبکر و عمر مقامی را ادعا می کنند که لایق آن نیستند و آن مقام ارتباطی با آنها ندارد؟!

پیامبرصلی علیه و آله و سلم در غدیرخم برای هیچ کس عذری واننهاد و برای همگان حجت را به اتمام رسانید.شما را به خدا سوگند!گواهی دهد هر کسی که از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در غدیرخم شنیده است:

(مَن کُنُتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌ مولا،اللهمَّ والِ مَن والاهُ وَعادِ مَن عاداهُ وَانصُر مَن نَصَرهُ وَاخذُل مَن خَذَ لَهُ)

هر کس من مولای اویم،این علی مولای اوست.پروردگارا!دوست بدار کسی را که ولایت او را پذیرفت و دشمن بدار هر آن کس که با وی ستیز نمود و یاری فرما آن را که یار اوست و واگذار هر که دست از یاری او بردارد.

پس آن گاه دوازده نفر از کسانی که در جنگ بدر حضور داشتند،بدین مطلب گواهی دادند.

فریادها از هر سو برخاست و هر کس چیزی می گفت؛عمر ترسید که مردم تحت تاثیر سخنان علیه السلام قرار گیرند سر به شورش بردارند؛از این رو مجلس را برهم زد و خطاب به آن امام سلام الله علیه گفت:تو همیشه ازآنچه مورد قبول مردم است،روی می گردانی.


یورش دوم هنگام جمع آوری قرآن

امیرمومنان علیه السلام پس از بازگشت به خانه بنابر توصیه ی پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم از همان روز چهار شنبه در خانه نشست و به جمع آوری قرآن مشغول گردید.

بنا به گفته نویسندگان و راویان اهل سنت گروهی از مخالفان خلافت ابوبکر نزد آن حضرت رفت و آمد می کردند؛عمر نزد زهراعلیها السلام رفت و هشدار داد:

اگر اینان بار دیگر در اینجا جمع شوند،دستور می دهم خانه را همراه آنان به آتش کشند!

فاطمه علیها السلام کنار درب منزل ایستاد و فرمود:

پست تر از اجتماع شما،اجتماعی سراغ ندارم؛بدن پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم را نزد ما وانهادید و از پیش خود تصمیم گرفتید؛بدمن آنکه با ما مشورت کنید، حق ما را نادیده انگاشتید.گویی نمی دانید پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در غدیرخم چه فرمود!به خدا سوگند!آن روز پیمان ولایت را بست تا امیدتان را قطع کند،لیکن شما واسطه ی بین خود و پیامبر خدا را قطع نمودید.کافی است که خدا بین ما و شما در دنیا و آخرت حاکم باشد.


بهانه های هجوم

عمر نزد ابوبکر آمد و گفت:آیا از پی این متخلف نمی فرستی؟همگان جز او و یارانش با تو دست بیعت داده اند؛و تا او بیعت نکند،ما کاری از پیش نبرده ایم؛و اگر بیعت نماید،از جانب او ایمن خواهیم بود.

ابوبکر قنفذ را نزد امیرمومنانعلیه السلام فرستاد و چنین پیغام داد:

جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم با تو کار دارد.

قنفذ به راه افتاد و پس ازاندی بازگشت و گفت:علی می گوید:

پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم کسی را غیر از من به جانشینی انتخاب نفرمود؛چقدر زود به آن حضرت دروغ بستید.تو خود می دانی چه کسی جانشین پیامبر است؛اگر تو خلیفه پیامبر هستی،پس چرا در سقیفه مردم را به بیعت با ابو عبیده و عمر فراخواندی؟

ابوبکر گفت:علی راست میگوید؛پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم مرا خلیفه ننمود.پس از آن عمر به قنفذ گفت:به او بگو خلیفه ی مسلمانان را اجابت نما.

حضرت در جواب این پیغام فرمود:

اگر مسلمانان او را انتخاب کرده اند،او باید فرمان بردار آنها باشد؛نه آنکه به آنها دستور دهد.

ابوبکر چون این سخنان را شنید،مدتی طولانی گریست.عمر با خشم از جای برخاست و گفت:آیا از این متخلف پیمان نمی گیری؟ابوبکر به وی گفت: بنشین!سپس رو به قنفذ کرد و گفت:به او بگو که امیرمومنان،ابوبکر تو را می خواند.

امام علیه السلام چون این پیغام بشنید،فرمود:

به خدا سوگند!دروغ می گوید.به او بگو نامی به خود بستی که ربطی به تو ندارد؛سبحان الله!چندان زمانی نگذشته است تا فراموش کرده باشد؛او خود می داند که این نام مخصوص من است؛او هفتمین نفری بود که به فرمان رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم مرا با این نام خواند و بر من سلام کرد؛او و عمر از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند:

آیا این دستور از سوی خدا و پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم است؟آن حضرت فرمود:آری!او امیرمومنان و سرور مسلمانان و پیشوای روسفیدان است.خدای عزوجل در قیامت او را بر صراط می نشاند تا دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را وارد جهنم نماید.

هنگامی که جواب امام علیه السلام به آنها رسید،عمر خشمگین از جای برخاست و گفت:کار ما سامان نخواهد یافت،مگر آنکه او را به قتل رسانیم؛ لختی درنگ کن تا سر او را برایت حاضر سازم.

ابوبکر گفت:بنشین!لیکن عمر امتناع نمود،اما ابوبکر او را قسم داد و او را نشاند.

سپس گفت:قنفذ!به علی بگو:ابوبکر را اجابت کن؛مردم همگی با او بیعت کرده اند،تو نیز یکی از مسلمانانی و می بایست مانند ایشان رفتر نمایی.

حضرت در جواب او فرمود:

پیامبر خداصلی الله علیه و آله و سلم به من وصیت فرمود:هنگامی که او را به خاک سپردم،از خانه بیرون نروم تا قرآن را جمع آوری و تنظیم نمایم،من کسی نیستم که وصیت آن حضرت را مخالفت کرده و به جور و ستم شما بپیوندم.

سلیم بن قیس از زبان سلمان فارسی حکایت را چنین بازگو می دارد: